15/08/1403  
 
سه شنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۱ ۱۶:۲۵ ۱۸۰
طبقه بندی:
  • اخبار سازمان
  • نمایشگاه ها
چچ
همه مردان الکامپ + یک زن

یک تک نگاری تخیلی از همه آنهایی که باید به الکامپ فکر کنند:

همه مردان الکامپ + یک زن

‌ماهنامه علمی و فرهنگی پیوست در سومین پیش شماره خود، موضوعی در ارتباط با نمایشگاه الکامپ به شرح زیر به چاپ رسانده است.

سیدخندان، ساعت 9:30
ساختمان نوسازی شده وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات تا بیرون بخش وزیر با سنگ‌های بزرگ گرانیتی درخشانی اخیرا تزئین شده است که تجسم استحکام‌اند ولی اندرونی و زیرساخت متفاوتی دارد. رضا تقی‌پور در حالی از درهای شیشه‌ای دفترش می‌گذشت که کفش‌های تختش روی کف چوبی صدا می‌کردند. با خودش فکر می‌کرد در این سه سال هیچ وقت دقت نکرده است چرا چیدمان دفتر وزیر برخلاف باقی ساختمان همیشه از مواد قابل اشتعال و شکننده تشکیل شده است. از جلوی میزهای دو مسوول دفترش گذشت، نگاهی به در نیمه باز اتاق مصاحبات انداخت و از راهروی تنگی گذشت تا به اتاق دلباز خودش وارد شود. مجموعه وزارتخانه ساختمان‌های بلندمرتبه زیاد دارد، که یکیش همان رگولاتوری است. پیشتر که مخابرات جزو وزارتخانه بود باز هم ساختمان‌های بلندتری برای وزارت باقی بود ولی با این وجود دفتر وزارت هنوز هم یکی از زیباترین اتاق‌های مجموعه است، عمارات کلاه فرنگی را می‌توان از پشت میز وزیر دید و پنجره‌های اصلی مشرف به پارک اندیشه‌اند. روی تمام میزهایش پوشیده از مدارک و اسنادی هستند که باید مرتب شوند و یا باقی بمانند یا همراه تقی‌پور به خانه بروند. به نظر می‌رسد دیگر علاقه چندانی به‌عنوان روزنامه‌هایی که روی میزش مرتب شده‌اند ندارد. هیچ وقت مرد خندانی نبوده ولی لبخند کمرنگی به تیتر اول یکی از نشریات می‌زند: دولت در الکامپ هجدهم غایب است. وزرای ارتباطات هیچ گاه به الکامپ راغب نبوده‌اند، تقی‌پور هم از این قاعده مستثنی نبود؛ دست کم بازار فناوری از این پس این راه را در پیش روی دارد که اگر خواب‌های دولت دهم برای وزارتخانه تعبیر شود دیگر وزیری در آن اتاق نخواهد بود که بخواهد یا نخواهد به فناوری اطلاعات توجه کند.

خیابان شهید بهشتی، ساعت 10:30
احمد بزرگیان ایستاده با تلفن روی میز حرف می‌زند، دو پوشه سرخ زیر بغلش است و معلوم است می‌خواهد پس از اتمام تلفن به سرعت از ساختمان خارج شود. پاکیزگی همیشگی‌اش را با ریش جوگندمی و کت و شلوار خاکستری دارد ولی امروز کمی شتابزده است. تلفن با شنیدن مکالمات طولانی از آن طرف و گفتن بله‌ها و چشم‌های کوتاه و محکم از سوی بزرگیان تمام می‌شود.
از راهرو که می گذرد موبایلش زنگ می‌خورد. شماره را نمی‌شناسد ولی چون شبیه شماره‌های منطقه پاستور است جواب می‌دهد؛ اشتباه کرد، یک روزنامه‌نگار است. پس از اینکه بی‌بی‌سی دو سال پیش حرف‌هایش را درباره بیرون رفتن شرکت‌ها از تهران منتشر کرد در گفت‌وگوهایش احتیاط می‌کند. معلوم نیست چرا وقتی با خبرنگار مهر صحبت می‌کنی باید از سایت‌های خارجی سر دربیاورد. به صدای زنانه پشت گوشی چند لحظه‌ای گوش می‌دهد و بعد در حالی که از پله‌ها پایین می‌آید فقط خیلی سریع می‌گوید: «امسال هم مانند دو سال گذشته سالن دولت الکترونیک به عنوان پاویون ارایه خدمات الکترونیکی دولت، در هجدهمین نمایشگاه الکامپ سال جاری ایجاد خواهد شد. »
این حرف‌ها را قبلا چند جای دیگر هم زده، برای همین از حفظ است. به سرعت می‌گوید: «هم اکنون 350 خدمت تمام الکترونیکی به مردم ارایه می‌شود و 200 خدمت نیز برای سال 91 در نظر داشتیم که 60 درصد آنها محقق شده و امیدواریم تا پایان بهمن ماه سال جاری تمامی آن به پایان برسد تا در مجموع 550 خدمت تمام الکترونیکی تا پایان سال 91 به مردم ارایه شود. »
خبرنگار راضی قطع می‌کند و بزرگیان از پله‌ها پایین می‌رود. هفته پیش اعلام شد دولت به علت عدم هماهنگی مسوولان الکامپ در نمایشگاه شرکت نخواهد کرد و حتی خود بزرگیان هم توضیح درباره آن را گردن نگرفت. هوا آلوده بود و دستگاه‌های دولتی تعطیل بودند، در جلسه خبری قبلی هم که خبرنگاران یک نفس حمله کرده بودند. دلیلی نداشت دولت خودش را درگیر این قضایا کند. اگر بگذارند دولت به جای الکامپ به همان قضیه دورکاری بپردازد و شرکت‌ها از تهران بروند شاید همیشه آذرماه برای آلودگی تعطیل نمی‌شد. الکامپ برگزار نشد هم نشد.

سهروردی، ساعت 11
آزاده داننده در شلوغی ابتدای خرمشهر پشت ترافیک مانده است. صندلی عقب ماشین تبدیل به یک میز کار کوچک شده که پر از کاغذ و یک گوشی و خودکار است. کیف مردانه سنگینی هم به در مقابل تکیه داده شده است. پرینت نامه‌هایی که در شکایت از الکامپ هجدهم به دستش رسیده روی پایش پخش است و دارد موهای سپیدش را زیر روسری مشکی ساده جا می‌کند. دقت دارد که وقتی به سازمان رسید خسته و بی‌حوصله نباشد.
باید هنوز هم از خودش بپرسد آیا تصمیم به قرار گرفتن در کنار مجمع تشکل‌های فناوری اطلاعات در شورای سیاستگذاری الکامپ کار درستی بوده است یا نه. الکامپ در شرایطی به دستش رسید که هنوز نه حکم ریاستی در کار بود نه قضایای کشدار انتخابات تمام شده بود. در پی درگیری‌های کمیسیون سخت افزار، سندیکای تولید کنندگان و مجمع عالی واردکنندگان علیه سازمان هم پیمان شده بود و مجمع تشکل‌ها هم با 10 تشکل ریز و درشت در ذیلش از حمایت اتاق بازرگانی برخوردار بود. برگزاری نمایشگاه مستقل هم می‌توانست به یک ورشکستگی اقتصادی و مدیریتی منجر شود. همان بهتر که اگر قرار است الکامپ کسی را پایین بکشد آن یک نفر سازمان نباشد ولی ظاهرا مجمع تصمیم ندارد تنهایی پایین برود. معلوم نیست چرا راننده دستش را از روی بوق ماشین برنمی‌دارد.

میدان آرژانتین، ساعت 11:30
علی حکیم جوادی پای آسانسور برج ایستاده و منتظر است آسانسور از راه برسد تا او را به طبقه آخر ببرد. چند ملازم همیشگی همراهش قدم به قدم یاری‌اش می‌کنند ولی قضایای رفتن وزیر ذهنش را مشغول کرده، با قدم‌یارانش حرف نمی‌زند. از نگاه کردن به شماره‌های طبقات خسته شده و رو به درهای برج می‌کند. بیرون محوطه کوچک لابی ازدحام مردم کیسه به دست که از هایلند و شهروند خرید کرده‌اند دیده می‌شود. صدای همهمه شاد خانواده‌ها که تعدادشان خیلی کمتر از چند سال پیش شده به گوش می‌رسد ولی مشخص است فعلا تصمیم دارند درباره تورم خیلی فکر نکنند. برمی‌گردد و منتظر همان شماره‌های آسانسور می‌ماند. این چند سال آخر برای معاون وزیر در زمینه فناوری اطلاعات حکم همین آسانسور پر انتظار را داشته است. مرد فناوری بودن در دستگاهی که ذاتا خودش را متولی فناوری ارتباطات می‌داند نه اطلاعات کار آسانی نیست. عبدالمجید ریاضی هم که پیش از وی روی صندلی شورای فناوری اطلاعات نشسته بود کار را آسان‌تر نکرد. طی این سه سال بیشتر وقتش صرف این شد که سازمان فناوری اطلاعات را متولد کند، به آن هویت بدهد و مطمئن شود که در کشاکش میان متولیان بی‌شمار اینترنت که از صدا و سیما و مرکز رسانه‌های دیجیتال تا شورای عالی فضای مجازی را دربر می‌گیرد، قربانی نشود. البته در کنار این بقا حرف‌های امیدوارکننده بسیاری هم زده. بالاخره میان این همه فعال دولتی و غیردولتی عده‌ای هم هستند که مثل همان جمع خریداران بیرون به امید نیاز دارند. گاهی بعضی مثل اینترنت ملی از آب درمی‌آیند، برخی هم مثل سالن دولت الکترونیکی الکامپ. درهای آسانسور باز می‌شود و حکیم‌جوادی به اتاقک نورانی قدم می‌گذارد. دکمه طبقه آخر را فشار می‌دهد.

خیابان طالقانی، ساعت 12
محمد طلایی در ساختمان اتاق بازرگانی مشغول ناهار خوردن است، حرف‌هایشان درباره الکامپ را به سبک بازاری‌های قدیم با مهدی میرابوطالبی معاون امور بین‌الملل اتاق، سر ناهار زده‌اند و حالا تا طلایی آخرین جرعه‌های دوغش را سر بکشد سفیر سابق مشغول یک گفت وگوی تلفنی با «حاج آقا» است. از دو پرس کبابی که روی میز بود فقط مقداری سالاد و چندتکه استخوان مرغ مانده است. شلوغی خیابان بیرون مانع از آن می‌شود که کسی صدای کارکنان خدمات را که پسمانده غذا را جمع می‌کنند بشنود.
طلایی هیچ وقت اهمیت این وعده‌های مشترک را دست کم نگرفته است. او تقریبا با همه فعالان ریز و درشت بیرون یا داخل صنف فناوری اطلاعات ناهار و شام خورده و با احتساب چای و صبحانه تعداد این نشست‌ها حتی فزون‌تر از پیش است. همین ارتباط مغذی با مدیران و مسوولان طی یک دهه اخیر توانسته وی را از دبیری تشکل حاشیه‌نشینی مانند انجمن صادرکنندگان نرم‌افزار، آن هم در روزگار کنسرسیوم قدرتمندی مانند ثنارای، به مرکز جریان برساند. این بار سوخت این صعود موشک وار را اتاق بازرگانی ایران و روسای آن به ویژه خود محمد نهاوندیان رییس این اتاق تامین کرده‌اند که نه تنها شرکت سهامی نمایشگاه را همراه خود کرد بلکه سازمان نظام صنفی را در کنج مصالحه گذاشتند و حتی مسعود شنتیایی رییس پیشین مجمع تشکل‌های فناوری اطلاعات را هم به عنوان وجه المصالحه به کناری نهادند.
تماس سید مهدی جواب می‌دهد. نهاوندیان خودش برای افتتاح الکامپ خواهد آمد تا در غیاب وزیر و رییس جمهور، در فقدان دولتی‌ها و صنفی‌ها، در نبود سخت‌افزاری‌ها و نرم‌افزاری‌های سرشناس رییس اتاق خودش نمایشگاه هجدهم را افتتاح کند. طلایی خداحافظی گرمی می‌کند. پایین پله‌ها بوی رنگ و چوب توی ذوق می‌زند. در ماشین را افشین کلاهی مدیر برگزاری نمایشگاه برای طلایی باز می‌کند، تعارفی می‌کند و با هم که سوار ماشین می‌شوند برای نگهبان دم در چشمک دوستانه‌ای می‌زند.

اتوبان چمران، ساعت 5
قدم زدن کنار اتوبان لطفی ندارد ولی بارش روزهای گذشته آلودگی هوای پایتخت را تا حدودی شسته است. پدر و پسر کنار فضای سبز میانه هتل استقلال تا محل دایمی نمایشگاه‌ها قدم می‌زنند. استودیوهای سرسبز درب شمال صدا و سیما کمی دورتر دیده می‌شوند. از شلوغی پمپ بنزین ولنجک فاصله گرفته‌اند و سنگفرش‌های ضلع جنوبی پارک وی هنوز از باران خیس است. پدر وانمود می‌کند دارد به پرحرفی‌های پسرش درباره گیم جدیدی که روی کینکت بازی می‌کند گوش می‌دهد ولی در واقع ذهنش پیش بوی عطر چوب کاج‌های شمالی نمایشگاه است. درختان همیشه سبز پیرتر شده‌اند ولی هنوز هم وقتی نم آسمان به آنها می‌خورد ماشین‌های در حال عبور را عطرآگین می‌کنند. فکر می‌کند: زندگی است دیگر، همیشه کارهایی است که آدم فقط برای خودش انجام می‌دهد.
درست یادش نیست هشت یا نه سال پیش بود که با رفقا نمایشگاه برگزار می‌کردند، فکر می‌کردند کشور در آستانه یک رنسانس بر حسب فناوری است و قرار است اینترنت همه همیشگی‌ها را «دگرگون» کند. هرجا می‌رفت حرف وبلاگ و شبکه و لپ‌تاپ بود. هنوز گوگل کاره‌ای نبود و یاهوی خدابیامرز حکمرانی می‌کرد. نمایشگاه را رییس جمهور افتتاح کرد و همه می‌گفتند با اینکه تمامی کارها را معاونش دنبال کرده است ولی باز هم مردم خودشان نمایشگاه را برگزار می‌کنند. آن شب‌های بی‌خوابی، کار طولانی و دعواهای بی‌جهت را دوست داشت. یواش یواش ده سالی از ماجرا می‌گذشت ولی یاد گرفته بود بر احساس حسرت و خسران از آن ماجراجویی‌های گذشته غلبه کند.
پسر گوشه کاپشنش را می‌کشد و می‌گوید: «ولی حتما نمایشگاه امسال رو بریم. باشه؟»

خیابان سئول، دو روز بعد، ساعت 9:45
موبایل زنگ می‌خورد. دستی با انگشتر فیروزه و آستین‌های یک کت و شلوار شیک خاکستری آن را برمی‌دارد. دست دیگر روی شانه راننده می‌زند که صدای رادیو را کمتر کند و به مخاطب پشت خط می‌گوید: «بله جناب. در مسیر نمایشگاه هستیم. نه دیر نمی‌رسیم. حالا یک ربع، نیم ساعت که چیزی نیست.»

منبع:
آدرس کوتاه شده: